سید یونس استروشنی
در سه چهار بخش، اگر خدا بخواهد، میخواهم درباره جاهلیت بنویسم و اینکه آیا تصوّری که از این واژه به ذهنها میآید وقتی به کار برده شود، درست است؟ آیا جاهلیت فقط به فضای حاکم در جامعه دوران حضرت پیامبر (ص) هنگام بعثت او گفته میشود که آن حضرت آن را تغییر داد، یا نه، فراتر از آن است؟ و به سخنی دیگر، آیا جاهلیت مخصوص یک زمان و یک مکان معیّن است یا نه، بلکه یک سلسله ویژگیها و خصوصیتها هست که اگر این ویژگیها و خصوصیات در هر زمان و در هر مکان در جامعهای دیده شود، آن جامعه، جامعه جاهلیت به شمار میرود؟ و بحثهای دیگری که مربوط به این موضوع است. این بحث را با بیان چند نکته پیگیری میکنیم:
آنچه معمولاً به ذهنها میآید وقتی واژه جاهلیت به کار رود این است که جامعه شبه جزیره عربستان همزمان با بعثت پیامبر (ص)، یک حالت و وضعیت بسیار اسفبار داشت از نظر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی؛ آدمها اکثریت بیسواد بودند، شمار باسوادها از عدد انگشتان تجاوز نمیکرد، وجود فرزند دختر در خانواده ننگ و عار شمرده میشد و به همین جهت، پدرانی بودند که وقتی برایشان دختر زاده شود، زنده به زنده گورش میکردند، آدمها به خاطر کوچکترین مسائل و جزئی ترین آنها با هم دعوا و درگیر میشدند و این درگیریها منجر به جنگهای خونین میان آنها میگشت و غیره. و آنگاه زمانی که حضرت پیامبر (ص) به پیامبری برانگیخته شد، مهمترین و اساسی ترین وظیفه او به عنوان یک پیامبر، تغییر این وضعیت بود و او توانست. یعنی در خلال 23 سال نبوّت و پیامبری، ایشان توانست این وضعیت را دگرگون سازد و یا لااقل، فضایی را به وجود آورد و شاگردانی را پرورش داد که بعد از رحلت او کار او را ادامه دادند و توانستند فضا را از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تغییر بدهند.
با به کار رفتن واژه جاهلیت، غالباً همین معنا به ذهنها میآید یعنی جاهلیت از نظر مکان، مخصوص جامعه شبه جزیره عربستان بود و نظر زمان، مربوط به دوران بعثت و پیامبری حضرت محمّد (ص).
و لازمه این معنا با این قید این است که یکچنین حالت و وضعیت را مربوط به سایر سرزمینها و جامعههای آن روز مثل رم و فارس – که دو امپراتوری بزرگ بودند و دنیای آن روز بین این دو تقسیم میشد – ندانیم، گو اینکه آنها به این اعتبار که ابرقدرت بودند، جاهلی به این معنا که گفته شد نبودند، هم به جهت فرهنگی و هم اجتماعی و هم سیاسی.
جاهلیت، یک جهانبینی است
در آیه های قرآنی و روایت های نبوی و گفتار صحابه، با اینکه باورها و خصلتها و رفتارهای جاهلی مربوط به زمان و مکان خاصّ یعنی مربوط به مردم شبه جزیره عربستان در زمان بعثت حضرت پیامبر (ص) و پیش از آن دانسته شده است، ولی دقّت در این آیه ها و روایت ها و اخبار، نشان میدهد که دلیل گرفتاری آنها به این باورها و خصلتها و رفتارها، جهانبینی خاص آنها بوده است؛ جهانبینی که هر کس داشته باشد، از او ناگزیر یکچنین باورها و خصلتها و رفتارها سر خواهد زد، قطع نظر از اینکه او در شبه جزیره عربستان در دوران پیش از بعثت حضرت پیامبر (ص) زندگی میکرده و یا مثلاً در اروپا در دوران معاصر.
و به سخنی دیگر، صفت جاهلیت، در واقع صفت باورها، خصلتها و رفتارهای عرب پیش از اسلام نیست، بلکه صفت جهانبینی ای است که آن باورها و خصلتها و رفتارها از هر انسانی که یکچنین جهانبینی داشته باشد ناشی میشود.
از دانشمندان معاصر، توشیهیکو ایزوتسو (Toshihiko Izutsu) – زبانشناس، قرآن پژوه، اسلامشناس و فیلسوف ژاپونی، از همه بیشتر در این موضوع کار کرده و پژوهشهای او در این زمینه قابل توجّه است. البتّه، خاورشناسانی چون ایگناتس گولدتسیهر (Ignaz Goldziher) و رژیس بلاشر(Régis Blachère) همچنین دانشمندان اسلامی چون ابوالاعلی مودودی، سید قطب و برادرش محمد قطب و نیز دکتر علی شریعتی در این موضوع پژوهیشهای قابل توجّهی داشتند.
«گمان جاهلیت»
واژة «جاهلیت» چهار بار در سورههای قرآن به کار رفته است: در آیه 154 سوره آل عمران، آیه 50 سوره مائده، آیه 33 سوره احزاب و آیه 26 سوره فتح. و در هر یک از این چهار مورد، از آن نکوهش و مذمّت شده. اینک، هر یک را به صورت جداگانه بررسی میکنیم:
در آیه 154 سوره آل عمران، گروهی از به ظاهر مسلمانان را به علّت گمان نادرست داشتنشان درباره خدا، به شدّت مذمّت میکند و گمانِ آنها را همانند گمان انسانهای دوران جاهلیت میداند:
يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ
«و درباره خدا گمان ناحق و ناروا همچون گمان جاهلیت میبردند.»
گمان این گروه این بود که تصور میکردند، چون به اسلام گرویدهاند، حتماً باید در جنگ پیروز شوند و بر خدا واجب است، بدون هیچ قید و شرطی، دین خود را یاری کند. و این گمان ناحق و باطل، گمان مشرکان جاهلیت بود.
زیرا برخی مشرکان جاهلیت، با اینکه خداوند را خالق هستی میدانستند، ولی معتقد بودند که خدا ربوبیت را یعنی امر تدبیر و چرخاندن و گردانیدن عالم را به دست بعضی مخلوقات مثل انسان، زمین و غیره سپرده است که هر طور دلشان بخواهد، میگردانند و تدبیر میکنند و همه چیز دست آنهاست.
حال، بعضی از افراد تازه مسلمان شده در صدر اسلام نیز، درباره خدا اینگونه اعتقاد باطل و نادرست داشتند؛ آنها گمان میکردند که خداوند گویا به محمد (ص) امر تدبیر هستی را بخشیده باشد و در نتیجه دینش نباید شکست بخورد و مسلمانها به هیچ تقدیر و در هیچ شرایط، نباید شکست بخورند و بر خدا واجب است که آنها را در هر صورت یاری کند.
در حالی که پیروزی یا شکست پیامبر و مسلمانان، دایر مدار قانون علیت و سببیت در عالم هستی است، نه اینکه از آن مستثنا باشد. طبق قانون علیت و سببیت، اگر تو کوشش کردی، پیروزی نصیبت میشود، ولی اگر سستی کردی، هر که هستی، تو شکست میخوری.
بد نیست اینجا سخنان علاّمه طباطبایی در تفسیر این آیه را بیاورم؛ ایشان میگوید:
«امر نبوّت و دعوت، از این سنّت جاریه (قانون علیت) مستثنا نیست و از اینرو هر زمان که سبب های پیشرفت این دین و غلبه مؤمنین فراهم شد، این پیشرفت حاصل گردید مانند بعضی از جنگهای رسول خدا (ص) (مثل جنگ بدر)، ولی هر زمان که موافق نبود مثلاً نافرمانی امر رسول و یا سستی در بین مسلمانان پیدا شد، غلبه و پیروزی نصیب مشرکان گردید و مؤمنان شکست خوردهاند (مثل جنگ احد). و همچنین است حال در سایر انبیا با مردم…» (المیزان، ج. 4، ص. 47 و 48)
خوب، واژة جاهلیت اگر به عرب دوران پیش از اسلام گفته شده است، به خاطر اینگونه گمان باطل بوده و آنگاه هر کس – چه در دوران حضرت پیامبر و چه الآن – یکچنین گمان و پنداری درباره خدا داشته باشد، او هم مثل عرب جاهلیت است، یعنی گمان او، گمان آدمان دوران جاهلیت است.
بنابر این، امروز اگر کسی را ببینید که گمان کند، بر خداست که دین خودش را در هر صورت نصرت میدهد، او هیچ تفاوتی با عرب جاهلیت نداشته است.
خوب، آیا امروز یکچنین انسانهایی نیستند؟ انسانهایی که حقانیت و یا عدم حقانیت دین و مکتبی را دایر مدار پیروزی و شکست آن بدانند؟ مسلمانان را میبینند که عقب مانده و شکستخورده هستند، آن وقت عیب آن را به گردن دینشان میگذارند و میگویند: دین اینها حق نیست، چون اگر حق میبود، هرگز خدا خارشان نمیساخت. یعنی گمان میکنند، بر خدا واجب است گروندگان اسلام را در هر صورت – حتی آن زمان که سستی میکنند – باید یاری و نصرت دهد.
این است گمان جاهلیت.
«حکم جاهلیت»
در آیه 50 سوره مائده میفرماید:
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ
«آیا آنها حکم جاهلیّت را (از تو) میخواهند؟! و چه کسی برای افراد باایمان، بهتر از خدا حکم میکند؟!»
برای روشن شدن معنای «حکم جاهلیت»، باید به دو آیه پیش از این توجّه و دقّت شود که عبارت اند از:
آ) وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ
«و ما این کتاب را (قرآن را) به درستی و راستی به سوی تو نازل کردیم در حالی که تصدیق کننده کتابهای پیش از خود و نگهبان و گواه بر (حقانیت همه) آنهاست؛ پس میان آنان بر طبق آنچه خدا نازل کرده است داوری کن و (به هنگام داوری) سرپیچی از حقی که به سوی تو آمده از هواهای نفسانی آنان پیروی مکن…» (سوره مائده، آیه 48)
ب) وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ
«و میان آنان بر طبق آنچه خدا نازل کرده است داوری کن و از هواهای نفسانی آنان پیروی مکن و از آنان برحذر باش…» (سوره مائده، آیه 49)
بعد از اینکه خداوند در این دو آیه تأکید میکند که پیامبر (ص) بر طبق آنچه نازل شد حکم کند و فرمان و دستور حکم خداوند اجرا شود، میفرماید:
فَإِنْ تَوَلَّوْا
یعنی «اگر مردم رو گردان شدند و حکم خدا را نپذیرند…» – حکمی که حق است و برخواسته از هوای نفس نیست – در این صورت، آنان چه میخواهند؟! حکم جاهلیت میخواهند؟
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ
«آیا آنها حکم جاهلیّت را (از تو) میخواهند؟! و چه کسی برای افراد باایمان بهتر از خدا حکم میکند؟!»
در سبب نزول آیه مورد نظر آمده است که: بنی قُریظه و بنی نضیر (دو قبیله یهود ساکن در مدینه)، پیامبر اکرم (ص) را در نزاعی که میان آنها رخ داده بود، حَکَم و دآور قرار دادند و آنگاه که حضرت پیامبر (ص) به عدالت بین آنها حکم کرد، بنی نضیر ناخشنود شدند و حکم پیامبر (ص) را نپذیرفتند، سپس این آیه نازل شد.
یعنی این طرف یهودی، با اینکه خود صاحب کتاب بود، ولی میخواست پیامبر (ص) نه بر اساس عدالت و طبق دستور خدا، بلکه بر پایه هوا و خواهشهای نفسانی آنها – که عرب دوره جاهلیت چنان بودند و ریشه در جهل و هواپرستی داشت – داوری کند.
خوب، بر این اساس، آیه شامل هر کسی میشود که حکمی غیر از حکم خدا را طلب کند. طبق این آیه، هر حکمی به غیر از احکام الهی، ریشه در هوا و خواهشهای نفسانی دارد و از اینرو حکم جاهلیت است. و به سخنی دیگر، «حکم جاهلیت» تنها مخصوص عرب پیش از اسلام نیست، بلکه هر حکمی را شامل میشود که فرو فرستاده شده از جانب خدا نباشد.
با توجّه به این آیه، به تمام حکمهایی که امروزه در بین بشر رایج است و ریشه در وحی ندارد و برخواسته از هوا و خواهشهای نفسانی آنهاست، «حکم جاهلیت» گفته میشود.
«تبرّج جاهلیت» و «حمیت جاهلیت»
در آیه 33 سوره احزاب فرماید:
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى
«و در خانههای خود بمانید و همچون تبرّج جاهلیّتِ نخستین تبرّج نکنید…»
تبرّج از ریشه «برج» آن است که زن زیباییهای خویش را اظهار کند، اصل آن به معنی ظهور است، «تبرّج نکنید» یعنی در میان مردم ظاهر نشوید.
ولی آنچه در این آیه از آن منع شده، شیوه تبرّج جاهلیت است، یعنی آراستن به شیوه مردم جاهلیت. کتابهای تفسیری شیوه آراستنِ زنان جاهلی و بیرون آمدن آنها از خانه را اینگونه گزارش کردهاند: خودنمایی کردن و توجّه دیگران را به خود جلب نمودن، در مقابل بیگانه ناز و کرشمه کردن. این کار، کار زنان جاهلیت است.
پرروشن است که این نوع رفتار نیز که در این آیه به عنوان رفتار مردم دوران جاهلیت معرفی شده است، شامل رفتار هر کس و در هر زمان و مکانی میشود.
«حمیت جاهلیت»
از ویژگیها و خصوصیات مردم جاهلیت که در قرآن از آن یاد شده، «حمیت جاهلیت» است. در آیه 26 سوره فتح میفرماید:
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ
«به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلها حمیت، آن هم حمیتِ جاهلیت پروردند…»
حمیت در لغت به معنای امتناع، خودداری، تحریک شدن خشم است. بنا بر آنچه در کتابهای تفسیری آمده: چون کسی اهل غضب و انکار باشد، گویند حمیتِ ناپسند دارد، حمیت از خشم سرچشمه میگیرد که یک نوع داغ شدن است.
در بیان سبب نزول این آیه آمده است: در سال 6 هجری، حضرت پیامبر (ص) به قصد عمره از مدینه عزم مکّه نمود. و چون بیم آن میرفت که قُریش به جنگ با او برخیزد، پیامبر (ص) اعلام کرد که هدف عمره دارد، نه قصد جنگ. با این همه اما وقتی قُریش از آمدن پیامبر (ص) آگاه شد، سوگند یاد کرد که پیامبر (ص) را به مکّه راه ندهد و هرگز زیر بار این ذلت نخواهد رفت که عرب بگوید، محمّد به زور وارد مکّه شده است.
این «حمیت» و این تعصب و ننگ و عار داشتن از اینکه پیامبر وارد مکّه شود و خود بزرگ بینی قُریش موجب گشت که مانع از ورود پیامبر به مکّه شود و سرانجام کار به صلح حدیبیه انجامید. هنگام بستن این صلحنامه، قُریش نگذاشت در این عهدنامه کلمه «بسمالله» و «رسولالله» نوشته شود که مؤمنان را سخت برآشفت.
روشن است که در اثر «حمیت جاهلی» یعنی تعصب بیش از حدّ قُریش، زمینه شعلهور شدن آتش جنگ میتوانست فراهم آید، ولی به خاطر آرامش و سکینه ای که خدا بر مؤمنین نازل کرد، کار به آنجا نکشید:
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا
«به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلها حمیت، آن هم حمیتِ جاهلیت پروردند (که نگذاشتند در عهدنامه صلح حدیبیه کلمه «بسمالله» و «رسولالله» بنویسند که این مؤمنان را برآشفت) و (در مقابل) خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند…»
به هر حال، کافران قُریش مانع ورود مسلمانان به مکّه شدند و این کارِ آنان از روی تعصب و غرور و خودخواهی بود و در مقابل خشونت و تعصب شدید آنان، خداوند سکینه بر پیامبر و یارانش فرو فرستاد که آرامش قلبی یافتند و از خشم کفّار نهراسیدند و با اطمینان و آرامش برخورد کردند، تقوا با آنان همراه شد و آنان سزاوار چنین تقوایی بودند.
به هر صورت، اینگونه داغ شدن و تعصب ورزیدن و خشم و غضب بیجا – که به عنوان حمیتِ جاهلیت از آن نام برده شده – مکان و زمان نمیشناسد و فقط مخصوص عرب پیش از اسلام نیست، بلکه از هر کسی یکچنین خصلت و خوی ناپسند ظهور و بروز کند، او جاهل است.
معرفی جاهلیت برای پادشاه حبشه
از اخباری که میتواند چیستی جاهلیّت را برای ما معرفی کند، روایتی است که تقریباً همه محدثان و تاریخنگاران با سند نقل کردهاند و درباره هجرت شماری از مؤمنان در صدر اسلام به حبشه (اتیوپی) و معرفی جاهلیت از زبان آنها به نجّاشی، فرمانروای حبشه است که مسیحی بود.
جعفر بن ابیطالب (رض)، یکی از هجرت کردهها بود، او در دربار نجّاشی به تعریف آیین اسلام پرداخت و اینکه این دین جدید مردم را از جاهلیت نجات داده است. وی گفت:
«جناب نجّاشی! ما مردمی نادان و بتپرست بودیم. از خوردن مردار خودداری نمیکردیم و از فحشا رویگردان نبودیم. با خویشان خود به نیکی رفتار نمیکردیم و احترام همسایگان را نگاه نمیداشتیم.
اینان (یعنی نمایندگان مشرکان قُریش که به نزد نجّاشی آمده بودند) که از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اینجا آمدهاند، پیرو بدترین آیینها هستند: سنگها را میپرستند و برای بُتان نماز میگذارند و پیوند خویشاوندان را میگسلند و دست به ظلم و ستم میزنند، محارم خود را حلال میشمارند، زورمندان ما سعی در نابودی ضعیفان دارند و حق یکدیگر را رعایت نمیکنند.
ما چنین بودیم، تا در این وضع اسف انگیز و دنیای تاریک، خداوند عالم پیغمبر در میان ما برانگیخت که نسب و صداقت و امانت و پاکی او را به خوبی میشناختیم.
او ما را به پرستش خداوند یکتا و اطاعت او و ترک آنچه خود و پدرانمان میپرستیم، فرا خواند. او ما را از پرستش سنگها و جسمهای بیجان و قماربازی و ظلم و ستم و خونریزی بیمورد و زنا و رباخواری و خوردن مردار و خون برحذر داشت و به عدل و احسان و راستی و درستی و امانتداری و نیکی نسبت به خویشان و همسایگان دعوت فرمود و از خوردن مال یتیم و ارتکاب فحشا و منکر و دروغ نهی کرد و دستور داد، تا خدای یگانه را پرستش کنیم…
ما نیز که این سخنان نغز و سنجیده را از وی شنیدیم و خود او را در عمل چنین دیدیم، به وی ایمان آوردیم و گفته او را تصدیق کردیم. هرچه را حلال کرده بود، بر خود حلال کرده و آنچه را حرام دانسته بود، حرام شمردیم.
قوم ما وقتی وضع را چنین دیدند، با ما به دشمنی برخاستند و به آزار و شکنجه ما پرداختند و سعی کردند، ما را از این تعالیم حیاتبخش منصرف سازند و بار دیگر به پرستش بُتها وادارند.
چون کار را بر ما تنگ گرفتند و مانع دینداری ما شدند، به دستور پیغمبر رو به کشور شما آوردیم، تا در پناه عدل شما از آسیب آنها روزگاری چند در امان باشیم و امیدواریم که دیگر در اینجا ستمی نبینیم.»
(این سخنرانی تقریباً در همه کتابهای تاریخی نقل شده است، از جمله میتوانید به تاریخ طبری مراجعه کنید.)
خوب، کاملاً روشن است که این خویها و رفتارها که جعفر بن ابیطالب (رض) برای نجّاشی برمی شمرد و به عنوان خصلتها و رفتارهای دوران جاهلیت معروف اند – یعنی نادانی، ارتکاب فحشا، نیکی نکردن به خویشان، احترام نگذاشتن به همسایگان، بتپرستی، ظلم و ستم، زورگویی و حق همدیگر را رعایت نکردن، قماربازی و غیره – چنین نیست که در آن دوران فقط خوی و خصلت عرب پیش از زمان حضرت پیامبر (ص) بوده و مردمان سرزمینهای دیگر در آن دوران مثل رُم و فارس و یا جاهای دیگر، دامانشان از آنها پاک بوده است. هرگز! و بلکه بنا بر آنچه تاریخ نقل میکند، وضعشان از این نظر بسا بدتر و وخیمتر از اعراب بوده که دیگر مجال نیست یک یک نقل کنم مثل ازدواج با محارم و ارتکاب انواع فحشا و غیره.
بنابر این، اگر در امروز نیز ما با مردمانی رو به رو شویم که هرچند به ظاهر آلوفته بوده، ولی آلوده به انواع فحشا و گرفتار به این خصلتهایی که جعفر بن ابیطالب (رض) برمی شمرد باشند، اینها نیز جاهل اند یعنی در جاهلیت به سر میبرند.
نظر توشیهیکو ایزوتسو درباره جاهلیت، واقعبینانه است
از میان محقّقان و پژوهشگران غیرمسلمان که درباره جاهلیت و چیستی آن تحقیق و بررسی های قابل توجّهی نمودهاند، سه پژوهش، برجسته است: پژوهشهای ایگناتس گولدتسیهر، تحقیقات رژیس بلاشر و کارهای توشیهیکو ایزوتسو که به نظر راقم این سطرها، تحقیقهای توشیهیکو ایزوتسو نزدیکتر به واقعیت به نظر میرسد. اینک، هر یک را به طور مختصر از نظر میگذرانیم:
1) جاهلیت از نظر ایگناتس گولدتسیهر:
ایگناتس گولدتسیهر (Ignác Goldziher، 1850-1921)، خاورشناس یهودی تبار مجاری، با پژوهش در شعر و فرهنگ جاهلی، به این نتیجه رسید که جهل در مقابل حلم (حلم به معنای عقل، نه به معنای بردباری) است، نه علم. بر این اساس، عصر جاهلیت به معنای دوره نادانی و جهالت نیست، بلکه دوران بربریت و سرکشی و شامل خشونت، استبداد، خودپرستی، یاوهگویی و امثال آنهاست.
با آنکه نظریه گولدتسیهر مورد تشکیک واقع شد و برخی مترجمان قرآن پس از وی، در ترجمه مشتقات جهل (از جمله جاهلیت) به نظریه او توجّه چندانی نکردند، حاصل پژوهش گولدتسیهر در کنار تحقیقات جدید درباره فرهنگ عرب پیش از اسلام، دستمایه پژوهش محقّقان بعدی قرار گرفت.(1)
2) جاهلیت از نظر رژیس بلاشر:
رژیس بلاشر (Régis Blachère،1900-1973)، خاورشناس فرانسوی، در کتاب «تاریخ ادبیات عرب» (Histoire de la littérature arabe)، به صورتبندی روانشناسی شخصیت عرب بدوی پرداخته و ویژگیهای فردی و اجتماعی عرب جاهلی را به این صفتها دانسته است:
– خو گرفتن با خشونت از کودکی که در کنار تنگدستی و محرومیت او را تندخو، مغرور، زودخشم و ستیزه گر میکرد؛
– حس شرف و ناموس که در واقع مظهر توجّه وی به نیک نامی بود؛
– بلندپروازی؛
– انتقامجویی که هم با جنبههای فردی و هم با جنبههای اجتماعی و دینی مرتبط بود؛
– رجزخوانی که جلوه بیرونی و هنری صفات یادشده بود و معمولاً در جنگ مجال بروز مییافت؛
– قمار و بادهنوشی که نشاندهنده نیاز عرب بدوی به خودنمایی و نمایش ثروت و بیاعتنایی در صرف آن بود.
بلاشر پس از بیان این خصوصیات و ضمن تأیید نظریه گولدتسیهر، میگوید که تمام این جلوههای روانی، مجموعهای را تشکیل میداد که اسلام آن را جاهلیت نامید.(2)
3) جاهلیت از دیدگاه توشیهیکو ایزوتسو:
توشیهیکو ایزوتسو، فیلسوف و اسلامشناس ژاپونی، در کتاب «مفاهیم اخلاقی دینی در قرآن» (Ethico-Religious Concepts in the Quran) بر اساس پژوهشی که عمدتاً بر مبنای آیه های قرآن و شواهد حدیثی و تاریخی است، چنین نتیجه گرفت که در کاربرد قرآنی، جهل و به تبع آن جاهلیت، ناظر به دشمنی دشمنان پیامبر (ص) با عقیده توحید و پرخاشگری به آن است که بر اساس معیارهای اخلاقی آنان، اعتقادی سختگیرانه و طاقتفرسا بود.
علاوه بر این، ایزوتسو فصلی از کتاب خود «خدا و انسان در قرآن» (God and Man in the Koran) را به تبیین مفهوم جاهلیت در چارچوب ارتباط میان مفاهیم «ربّ» (پروردگار) و «عبد» (بنده) اختصاص داد. به نوشته وی، عرب جاهلی «الله» را خدای مطلق نمیشناخت، بلکه قائل به ارباب (خدایان) بود و استقرار مفهوم ربوبیت مطلق برای «الله»، تغییری اساسی در تصوّر ارتباط میان خدا و انسان ایجاد کرد؛ به این معنا که انسان در برابر «الله» فقط باید «عبد» (فرمانبردار بدون قید و شرط) باشد و مفاهیمی چون عبادت، طاعت، قنوت، خوشوع و تضرع نیز در همین چارچوب معنا مییابند.
به عقیده او، مهمترین صورتی که مفهوم «عبودیت» (بندگی) را بیان میکند، مفهوم «اسلام» به معنای «تسلیم شدن محض در برابر خواست خدا» است. اسلام به این معنا، نقطهای است که در آن، زندگی فرد به دو بخش تقسیم میشود. این دو بخش سرشتهای کاملاً متفاوتی دارند که میتوان آنها را جاهلی و اسلامی نامید.
در واقع، مُسلِم شدن به این معناست که فرد از خودپسندی و مغرور بودن به قدرت انسانی خویش دست بکشد و به عنوان «عبد»، تسلیم خدا شود. و در مقابل، جاهل بودن فرد به معنای مغرور بودن او به قدرت بشری و استقلال مطلق است.
ایزوتسو، با استناد به آیه های قرآن، تکبّر و خودپسندی را سرچشمه همه خصلتهای دوره جاهلیت دانسته و بر آن است که اسلام ضربه سختی بر این روحیه که به طور خلاصه در آیه 26 سوره فتح آمده است:
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ
«به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و غرور جاهلیت داشتند» وارد ساخت. بدین ترتیب، با ظهور ارزشهای قرآنی، بر بنیاد توحید و اعتقاد به ربوبیت مطلق الله که با نفی شرک همراه بود، میان دو اصل ناسازگار، یعنی جاهلیت و اسلام، مبارزهای پدید آمد که پیش از این سابقه نداشت. (3)
نظر مودودی، سید قطب و محمد قطب درباره جاهلیت
درباره جاهلیت و چیستی آن، نظر چند تن از اندیشهمندان معاصر اسلامی قابل توجّه است که در این قسمت و قسمت بعدی آنها را از نظر میگذرانیم:
1) نظر ابوالاعلی مودودی:
ابوالاعلی مودودی، اصلاحگر اسلامی و پایهگذار جماعت اسلامی پاکستان، برای نخستین بار و در سال 1939، از وضع امروز جهان به «جاهلیت جدید» تعبیر کرد که همه نظامهای حکومتی و نظریات سیاسی و اجتماعی ناسازگار با اخلاق و فرهنگ اسلامی را دربر میگرفت.(4)
مودودی، هم جهان کمونیسم و هم دنیای غرب را مصداق این مفهوم یعنی مجهوم «جاهلیت» میدانست. آرای مودودی با ترجمه آثار مهم او به عربی در دهه 1950، در جهان عرب رواج یافت.(5)
شاگرد وی، ابوالحسن علی حسن ندوی، دانشمند هندی، در سال 1950 کتابی با نام: «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» («با سقوط مسلمانان، چه ضرر و زیانی گریبانگیر جهان گردید؟») نوشت و در آن، نظریه «جاهلیت جدید» مودودی را شرح داد. از این کتاب در کشورهای اسلامی استقبال گستردهای شد به طوری که بارها تجدید چاپ و به زبانهای گوناگون ترجمه شد.
ندوی، عالم را به قطار سریع السیری تشبیه کرده است که جاهلیت غرب با تمام قوّه و امکانات، آن را به سوی هدف خود پیش میبرد و مسلمانان نیز در کنار سایر ملل دنیا مسافران بیاختیار و ناگزیر آنند.
2) نظر سید قطب:
در مصر، عالم دینی و فعال سیاسی، سید قطب (که به دستور جمال عبد الناصر در سال 1966 اعدام شده است)، مفهوم «جاهلیت جدید» را بیش از پیش گسترش داد. وی، تحت تأثیر آرای مودودی و ندوی بود و پس از سفرش به آمریکا، در تفسیر گران مایه اش: «في ظلال القرأن» («در سایه قرآن») مطالبی در این باره نوشت.
او بعدها آرای تفصیلی خود را درباره «جاهلیت معاصر» در کتابی با نام: «معالم في الطريق » («نشانههای راه» که توسط آیتالله خامنهای به فارسی نیز ترجمه شده است) منتشر ساخت. وی در این کتاب از تقابل جاهلیت و اسلام و انحرافات جامعههای جاهلی جدید سخن گفته و مسلمانان را به فاصله گرفتن از تفکرات جاهلی و حرکت به سوی ارزشها و ساختن جامعه اسلامی دعوت کرده است.
به نظر سید قطب، همه تصوّرات، عقاید، فرهنگها و قوانین بشر امروز، جاهلی است (حتّی بسیاری از آنها که اسلامی پنداشته میشود)؛ جاهلییتی همانند آنچه اسلام در آغاز با آن مواجه بود یا حتّی بدتر از آن.
در نگاه سید قطب، جاهلیت، بندگی انسان در برابر انسان است و اسلام بندگی انسان در برابر خداست؛ بنابر این، این دو آشتیناپذیرند و برای ایجاد جامعه اسلامی باید از جاهلیت به اسلام منتقل شد.(6)
3) نظر محمد قطب:
محمد قطب، دانشمند جهان اسلام و برادر سید قطب نیز در این باره، کتابی به نام: «جاهلية القرن العشرين » («جاهلیت قرن 20») را نوشت. وی بر آن است که جاهلیت، هم نوعی حالت روانی است که فرد از پذیرش هر نوع هدایت از سوی خدا سرپیچی میکند و هم نوعی عملکرد است که داوری بر طبق احکام الهی را برنمی تابد. جاهلیت، همان هوا و هوس است که منحصر به دوره خاصی نیست و همه اقوام و زمانها را دربر میگیرد.(7)
به نظر محمد قطب، جاهلیت عرب، ساده و سطحی بود، اما جاهلیت جدید، مبتنی بر علم، تحقیق، نظریهپردازی و مترادف با آن چیزی است که امروزه «پیشرفت و تمدّن» خوانده میشود.(8)
محمد قطب، جاهلیت قرن 20 را عصاره و خلاصه جاهلیت همه عصرهای تاریخ غرب دانسته (9) و در بخش اعظم کتاب خود، جلوههای جاهلیت جدید را در ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی و هنری نقد کرده است.
وی در نهایت (10) راه جاهلیت زدایی را در عصر جدید، رهایی از اسارت حاکمان آن، یعنی دو نظام: سرمایهداری و کمونیستی و رجوع دوباره به اسلام دانسته است.
نظر آیتالله خامنهای درباره جاهلیت
یکی دیگر از اندیشهمندان اسلامی معاصر که دیدگاههای قابل توجّهی درباره جاهلیت دارد، سیّدعلی خامنهای، رهبر کنونی ج. ا. ایران است. او میگوید:
«نکته بعدی در باب بعثت این است که یکی از مهمترین شعارها و جهت گیریهای پیامبر اکرم (ص) در بعثت، مقابله با جاهلیت بود. در قرآن بارها جاهلیت تقبیح شده. تعبیر جاهلیت – که حالا توضیح میدهم که مراد از جاهلیت چیست – بارها در قرآن تقبیح شده. در سوره مائده: اَفَحُکمَ الجاهِلیَّةِ یَبغونَ، در سوره احزاب: وَلا تَبَرَجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلَیَّة الاولیٰ، در سوره «انّا فتحنا»: اِذ جَعَلَ الّذینَ کَفَروا فی قُلوبِهِمُ الحَمیَّةَ حَمیَّةَ الجاهِلیَّة و در چند جایی دیگر قرآن که حالا من این سه آیه در ذهنم بود، اینجا یادداشت کردم، جاهلیت تقبیح شده. این جاهلیت چیست؟
مراد از این جاهلیت، صِرفاً بیسوادی نیست، نادانی نیست؛ البتّه بیسوادی هم در آن هست، لیکن این جاهلیت معنای وسیعتری دارد؛ خُلقیات پست هم جزء این جاهلیت است که به بعضی از آنها قبلاً اشاره کردم. رفتارهای ددمنشانه مردم: آدمکُشی اشان، دزدی اشان، تجاوزشان، حقکُشی اشان، ضعیفکُشی اشان که همه اینها رایج بود در بین مردم جزیره العرب، اینها جزء همان جاهلیت است. هرزگی جنسی، هرج و مرج جنسی، ابتذال اخلاقی، برچیده شدن بساط حیاء از بین مردم؛ اینها بود دیگر، اینها جزء آن جاهلیت بود.
و بعثت با همه اینها به مقابله پرداخت، یعنی جاهلییتی که: وَلا تَبَرَجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلَیَّة الاولیٰ که در سوره احزاب خطاب به زنهای مکرّم پیغمبر هست، این یکچنین چیزی است؛ هم نادانی و بیسوادی و جهالت در آن هست، هم بداخلاقی و ظلم و تبعیض و حقکُشی و ضعیفکُشی هست، هم هرزگی جنسی و بیبند و باری و هرج و مرج اخلاقی در آن هست؛ همه اینها جزء جاهلیت است. خوب، پیغمبر با جاهلیت به مبارزه پرداخت.
حالا نکته مهم اینجاست که بسیاری از همان رذایل اخلاقی که آن روز در مکّه رایج بود، در جزیره العرب رایج بود و پیغمبر با اینها به مقابله پرداخت، بسیاری از آن رذایل اخلاقی، امروز در دنیای به اصطلاح متمدّن غربی به شکل سازمانیافته و بسیار شدیدتر و بسیار وسیعتر وجود دارد؛ عیناً همان رذایل اخلاقی در یک مقیاس بزرگتری امروز وجود دارد، با شدّت هر چه بیشتر.
خوب امروز زندگی در تمدّن غربی بر پایه طمع و حرص است، بر پایه آزمندی است. اصلاً اساس زندگی در تمدّن غربی، حرص و طمع است. امروز پایه همه ارزشهای غربی پول است، همه چیز با پول سنجیده میشود؛ اخلاقیات، معنویات، همه چیز با پول سنجیده میشود؛ معیارها این است. سیاست رایج، حکمرانیها، همه در خدمت تبعیض است، در خدمت فربه شدن کمپانیها و کارتیلها است؛ امروز این جُوری است دیگر.
علم و فنّاوری در خدمت کُشتار مردم است. یک وقتی از علم استفاده میکنند مثلاً فرض کنید که برای واکسن یا فلان دارو که عدّهای را نجات میدهد، امّا (گاهی) از همین علم استفاده میکنند برای (ساخت) سلاحهای کُشتار جمعی، سلاحهای شیمیایی، سلاحهای اتمی که صدها برابر آن تعداد مردم را از بین میبرد، نابود میکند؛ و این اتّفاق در دنیا افتاده است و الآن هم دارد میافتد. غارت کشورهای ضعیف؛ ابتذال اخلاقی. ابتذال اخلاقی و هرج و مرج اخلاقی به شدّت (وجود دارد). مسئله همجنسگرايي و امثال اینها – که دیگر واقعاً شرمآور است که آدم از تکرار کردنش و گفتنش هم شرم میکند – هرج و مرج عجیب جنسی؛ اینها امروز در دنیا وجود دارد. اینها همان چیزهایی است که آن روز بود، امروز هم همانها هست؛ منتها آن روز محدود بود، امروز گسترده است، سازماندهیشده است. پشت خیلی از این فسادها و مفاسد، منطقهای مصنوعی درست شده، یعنی پشتوانههای منطقی و فکری برایش درست کردهاند، مبنای فکری برایش درست میکنند و به بشریت ارائه میکنند.
خوب، بنابر این، این جاهلیت امروز هست. پس اگر کسی تمدّن غربی امروز را «جاهلیّت مدرن» بخواند – که خواندهاند؛ خیلیها گفتهاند، جاهلیّت مدرن – حق دارد؛ واقعاً جاهلیت همان جاهلیت است، منتها امروز در دنیا خودش را به شکل تجدیدیافته و مدرنشده نشان میدهد…» (11)
و نیز گوید:
«بعثت برای مقابله با «جاهلیت» آمد. جاهلیت در ادبیات اسلامی، دوران قبل از طلوع نبوّت پیامبر مکرّم است. نباید تصوّر کرد که این جاهلیت مخصوص جزیره العرب و عربهای مکّه و حجاز و بقیه نقاط بود؛ نه، آن جاهلیت عمومیت داشت؛ ایران آن روز هم غرق در جاهلیت بود، امپراتوری روم آن روز هم غرق در جاهلیت بود؛ اسلام و بعثت پیامبر برای مقابله با همه این جاهلیت پدید آمد.
جاهلیت فقط به معنای فقدان علم نیست؛ در تعبیرات اسلامی و در ادبیات اسلامی، جاهلیت معنای بسیار وسیعتری دارد؛ بخشی از جاهلیت، فقدان علم و نداشتن علم است، امّا جاهلیت به معنای وسیع عبارت است از غلبه و حاکمیت نیروی شهوت و غضب انسانی بر محیط زندگی؛ این میشود جاهلیت.
جاهلیت یعنی جوامع انسانی، تحت تأثیر تمایلات شهوی و غضبی عمدتاً فرمانروایان خود به شکلی دربیاید که فضایل در آن گم بشود و رذایل حاکم بشود؛ این میشود جاهلیت.
یک عرصه وسیعی از گمراهی در زندگی مردم جاهلی وجود داشت: از یک طرف مهارگسیختگی شهوات نفسانی، شهوات جنسی و امثال آن – حالا شما همین محیط جزیره العرب را نگاه کنید؛ بقیه محیطها هم همین جُور بود؛ به شکل مهارگسیختهای غرق در شهوات بودند و هر کسی میتوانست، شهوترانی میکرد – و از آن طرف، همین انسانهای تابع شهوت خود، در مقام قساوت و ویرانگری و خونریزی، باز تا نهایت حدّ و مرزی که قابل تصوّر است میرفتند، یعنی کودکان خودشان را میکُشتند: قَد خَسِرَ الَّذینَ قَتَلوا أَولادَهُم، کسانی که اولاد خود را به قتل میرساندند، سَفَهًا بِغَیرِ عِلمٍ، این از روی سفاهت است؛ این سفاهت همان جاهلیت است. قساوت تا اینجا میرسد که کودک مردم که هیچ، زن و بچه بیگناه دیگران که هیچ، بر فرزند خود هم ترحّم نمیکند. این میشود جاهلیت. از آن طرف شهوت، از این طرف غضب؛ آن وقت محیط زندگی، اسیر این دو احساس سرکش بیمهار قرار میگیرد.
اسلام آمد این وضعیت را دگرگون کند. البتّه عیناً همین در دربارهای ایران ساسانی هم بود، در دربارهای امپراتوری روم هم بود، در بقیه جاهایی هم که امپراتوریها و دربارها و حکمرانیهای ظالمانه و طاغوتی بود، وجود داشت. اسلام در مقابل همه این واقعیت زشت قد برافراشت: لِلعلَمینَ نَذیرًا، همه جهان را مخاطب هشدار خود قرار داد؛ این پیام اسلام است…» (12)
مراد از جاهلیت از نظر مؤلف
در این قسمت از یادداشت که قسمت اخیر و پایانی است، نظر خود را درباره جاهلیت و اینکه مراد از آن چیست، عرض خواهم کرد. و آن، از طریق بیان چند مقدّمه است:
1) مقدمه اول اینکه: یک سلسله گرایشها در انسان، فطری هستند. فطرت که به پارسی به آن سرشت میگویند، گرایشها و کًشَشهایی است در انسان که مادرزادی است و از آغاز زایش همراه انسان است، مثل گرایش انسان به حقیقت جویی، گرایش انسان به قدرت خواهی، گرایش انسان به زیبایی دوستی، گرایش انسان به عشق و محبت ورزیدن و غیره. (13) به عنوان مثال، انسان به سوی دانستن گرایش دارد و دانستن را بر ندانستن ترجیح میدهد. این است فطرت حقیقت جویی. و یا انسان به زیبایی گرایش و از زشتی متنفّر و گریزان است. اگر عدالت را دوست دارد و از ظلم و ستم متنفّر، به این جهت است که عدالت زیبا و ظلم زشت است و غیره.
همه امور فطری در انسان، از یک اصل برخاسته و آن اصل، گرایش انسان به کمال مطلق و گریز از نقص و کمبودی است. اگر انسان به علم و آگاهی گرایش داشته و از نادانی گریزان است، به این دلیل است که علم و آگاهی کمال است و نادانی نقص و کمبودی. اگر عدالت را میپسندد و ظلم را ناپسند و زشت میشمارد، به این خاطر است که عدالت کمال است و ظلم نقص و کمبودی و غیره.
و تازه، اگر دنبال کمال است، دنبال کمال محدود نیست، کمال مطلق و بینهایت را میخواهد. چنین نیست که به یک حدّ معیّن بسنده کند و بگوید، من دیگر نمیخواهم بدانم و همین مقدار کافی است. نه، او هرچه بداند، باز میخواهد بداند.
و کمال مطلق و بینهایت، همان خداست. آگاهی و علم بینهایت خداست، قدرت و توانایی بینهایت خداست، وجود و هستی بینهایت که نیستی در آن تصوّر ندارد خداست، محبوب و معشوق واقعی که تمام موجودات بدون استثنا از جمادات و حیوانات از جمله انسان ناخودآگاه به سوی او رواننًد، خداست. خلاصه، بینهایت که انسانها خواهان آنند، خداست.
پس، انسان – همه انسانها بدون استثنا – دنبال خدایند.
در اینجا یک سوء تفاهم هست. و آن اینکه: همین که گفتید، خداخواهی و گرایش به خدا فطری است، فوراً این اشکال را میگیرند (اشکالی که از سوی بیشتر منکران فطرت مطرح شده است) که مگر شما نگفتید، امور فطری چیزهایی است که در سرشت و نهاد آدمی هست و از او جداناپذیر و از آغاز زایش همراه اوست؟ اگر چنین است، پس در دنیا نباید منکر خدا وجود داشته و همه باید خداگرا باشند، در حالی که افرادی که منکر خدایند فراوانند.
یکچنین اشکال را درباره بیشتر اموری که فطریاش میدانیم مطرح کرده و گفتهاند، مثلاً میگویند، شخصاً ما که انسانیم، این امور را در وجود خود نمییابیم که اگر به قول شما فطری بودند، ما نیز آشکارا آنها را مییافتیم.
پاسخ این شبهه این است: آنچه در نهاد آدمی موجود است و به اصطلاح، فطری است، هیچ انسانی نمیتواند انکارش کند، بلکه آنچه انکار میشود، مصداق آن و به عبارتی ساده تر، مثال آن است، نه خودش. مثلاً، انسان فطرتا کمال خواه است، یعنی گرایش به کمال دارد و سعادت و خوشبختی خود را در رسیدن به آن کمال میداند، در این شکّی نیست، اما در تشخیص و تعیین کمال که چیست، چه بسا اشتباه کند. گاهی چیزی را که کمال واقعی نیست، کمال میشمارد و آرامش و سعادت خود را در رسیدن به آن میداند، ولی وقتی به آن دست یافت، میبیند هنوز خواست درونی و فطری او اشباع نشده است. مثالی دیگر، انسان، به حکم اینکه میل قدرت خواهی (14) در فطرت او نهاده شده است، گمان میکند، اگر بر کلّ کره زمین تصرّف یابد، آرامش واقعی به او دست میدهد، اما بر فرض اگر دست یافت، میبیند هنوز آن عطش و تشنگی سیراب نشده است، از اینرو به دنبال این میشود که کره ماه و یا کره مریخ را تحت تصرّف خود را درآورد.
2) مقدمه دیگر اینکه قرآن کریم در آیه 30 سوره روم، دین خدا را فطری میداند و میفرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
«روی خود را متوجه دین کن در حالی که یکتاگرا هستی؛ این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش خدا نیست، این است دین و آیین مٍحکم و استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند.» (روم/30)
دین، عبارت است از مجموعهای از آموزههای نظری و عقیدتی (مثل خدا هست، آخرتی هست و غیره)، احکام و دستورات اخلاقی (بایدها و نبایدها) در جنبههای فردی و اجتماعی انسان از سوی خداوند یکتا به واسطه پیامبران برای راهنمایی و هدایت همهجانبه مادّی و معنوی بشر که در صورت پیاده شدن آنها، سعادت و رستگاری دنیوی و اخروی انسان تأمین میشود.
آیه مذکور تمام آموزههای دینی را اعمّ از عقاید، احکام و اخلاق، فطری میشمارد. مثلاً در سطح عقاید، اگر دین گفته است، خدا یکتاست و شریکی ندارد، این آموزه یک آموزه فطری است، انسان در فطرت خود خدا را یکتا مییابد. در سطح اخلاق و احکام اگر گفته است، «به عدالت قیام کنید»، «به عهد و پیمانها وفا کنید»، «به پدر و مادران خویش احسان کنید»، «نماز برپا بدارید» و غیره… همه این دستورات و توصیهها فطری هستند.
3) از میان دیدگاههایی که از دانشمندان اسلامی و غیراسلامی درباره جاهلیت نقل شده است و در یکی از قسمتهای پیشین پارهای را آوردم، آرای توشیهیکو ایزوتسو، فیلسوف و اسلامشناس ژاپونی، قابل توجّه است و از میان بقیه اندیشهها، نظر او را تا حدّی درست میشمارم. از دید او، جاهلیت مجموعهای از اندیشهها و رفتارهایی است که درست در مقابل اندیشهها و رفتارهای اسلامی قرار دارد. مثلاً، اگر توحید، یک آموزه اسلامی است، شرک – که در مقابل توحید قرار دارد – جاهلی است. قیام به عدالت اگر یک دستور اسلامی است، تبعیض که در مقابل آن قرار دارد، یک رفتار جاهلی است. عفّت اگر یک رفتار اسلامی است، بیبند و باری اخلاقی جاهلی است. اگر رنگ پوست و نسب و نژاد و این جر چیزها، از نظر اسلام هرگز معیار برتری انسان شمرده نمیشود – و اسلام روی این نکته تأکید فراوان دارد – مقابل آنکه تفاخر به پدران و اجداد و گذشتگان و نژاد را ملاک و معیار برتری انسان دانستن است، یک رفتار و عمل کاملاً جاهلی است. و به همین منوال…
4) با توجه به آنچه تا اینجا گفتیم، جاهلیت مجموعهای از عقاید، اندیشهها، خوی و خصلتها و رفتارهایی خواهد بود خلاف فطرت انسانی. در پایان، یک بار دیگر سخنان جعفر بن ابیطالب (رض) به نجّاشی، پاشاه حبشه را به عنوان شاهد و گواه بر مدّعای خود میآورم:
«جناب نجّاشی! ما مردمی نادان و بتپرست بودیم. از خوردن مردار خودداری نمیکردیم و از فحشا رویگردان نبودیم. با خویشان خود به نیکی رفتار نمیکردیم و احترام همسایگان را نگاه نمیداشتیم.
اینان (یعنی نمایندگان مشرکان قُریش که به نزد نجّاشی آمده بودند) که از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اینجا آمدهاند، پیرو بدترین آیینها هستند: سنگها را میپرستند و برای بتان نماز میگذارند و پیوند خویشاوندان را میگسلند و دست به ظلم و ستم میزنند، محارم خود را حلال میشمارند، زورمندان ما سعی در نابودی ضعیفان دارند و حق یکدیگر را رعایت نمیکنند.
ما چنین بودیم، تا در این وضع اسف انگیز و دنیای تاریک، خداوند عالم پیغمبر در میان ما برانگیخت که نسب و صداقت و امانت و پاکی او را به خوبی میشناختیم.
او ما را به پرستش خداوند یکتا و اطاعت او و ترک آنچه خود و پدرانمان میپرستیم، فرا خواند. او ما را از پرستش سنگها و جسمهای بیجان و قماربازی و ظلم و ستم و خونریزی بیمورد و زنا و رباخواری و خوردن مردار و خون برحذر داشت و به عدل و احسان و راستی و درستی و امانتداری و نیکی نسبت به خویشان و همسایگان دعوت فرمود و از خوردن مال یتیم و ارتکاب فحشا و منکر و دروغ نهی کرد و دستور داد، تا خدای یگانه را پرستش کنیم…
ما نیز که این سخنان نغز و سنجیده را از وی شنیدیم و خود او را در عمل چنین دیدیم، به وی ایمان آوردیم و گفته او را تصدیق کردیم. هرچه را حلال کرده بود، بر خود حلال کرده و آنچه را حرام دانسته بود، حرام شمردیم.
قوم ما وقتی وضع را چنین دیدند، با ما به دشمنی برخاستند و به آزار و شکنجه ما پرداختند و سعی کردند، ما را از این تعالیم حیاتبخش منصرف سازند و بار دیگر به پرستش بتها وادارند.
چون کار را بر ما تنگ گرفتند و مانع دینداری ما شدند، به دستور پیغمبر رو به کشور شما آوردیم، تا در پناه عدل شما، از آسیب آنها روزگاری چند در امان باشیم و امیدواریم که دیگر در اینجا ستمی نبینیم.»
پایان
***
پاورقی:
(1) بدوی، عبدالرحمان، فرهنگ کامل خاورشناسان، ایگناتس گولدتسیهر.
(2) منبع پیشین، رژیس بلاشر.
(3) ایزوتسو؛ اسلامشناسی که شناخته نشد، مشرق نیوز.
(4) مودودی، تفهیم القرآن، ذیل سوره مائده، آیه 50 و سوره احزاب، آیه 33.
(5) همان منبع.
(6) سید قطب، معالم فی الطریق (نشانههای راه).
(7) محمد قطب، جاهلیه القرن العشرین، ص. 11.
(8) همان منبع، ص. 12-13.
(9) همان منبع، ص. 46.
(10) همان منبع، ص. 367.
(11) https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1907
(12) همان منبع.
13) فعلاً نمیخواهم وارد این مطلب شوم که میان دانشمندان در این مورد اختلاف نظر است. افلاطون، دکارت و جمعی دیگر از فلاسفه عقلگرا، از موافقان وجود فطرت در انسان اند، ولی جان لاک (و بیشتر تجربگرایان)، مارکسیستها و اگزیستانسیالیستها، از مخالفان فطرت در انسان بوده و امور فطری را برخاسته از تجربه میدانستند و معتقد بودند که ماهیّت انسان، از محیط و جامعه متأثّر است و دارای سرشت مستقل از محیط و جامعه نیست. به نظر اینجانب، این فلاسفه فقط به زبان منکر بودند، اما در واقع امکان ندارد فطرت را انکار کنند که فعلاً نمیخواهم وارد این مسئله شوم. یادداشت، گنجایش این را ندارد که به تفصیل وارد این مسائل شوم.
14) گمان نکنید، قدرتخواهی فقط به دنبال جاه و مقام رفتن است، نه، قدرتخواهی یعنی توانا شدن بر انجام کار و تصرّف در موجودات دیگر. این میل در انسان از همان آوان طفولیت بروز میکند و تا پایان زندگی همچنان ادامه دارد. جنب وجوش و حرکت دادن دست و پا در نوزادان سالم و جست و خیزهای خستگیناپذیر کودکان، نشانه این خواست فطری است. و تدریجاً دایره قدرتطلبی انسان وسعت یافته، شعاع آن به سوی بینهایت امتداد مییابد. انسان برای توسعه قدرت خود، میکوشد به کمک علوم و صنایع ابزارهای بهتری برای تصرّف در جهان و تسخیر کاینات بیابد. انسان حتّی از به کار گرفتن همنوعان خود نیز دریغ نمیورزد و تا آنجا که شرایط و امکانات اجازه بدهد، از دیگران به سود خود بهرهبرداری میکند. کوشش برای به دست آوردن موقعیتهای اجتماعی و اعتباری در سطح ملّی و برتریجویهای ملّتها در سطح بینالمللی نیز، از جلوههای این خواست است که گاهی به صورت صحیح و معقول و زمانی به صورت تجاوز به حقوق دیگران در شکلهای مختلف استعمار و استثمار ظالمانه نمودار میگردد.
0 comments on “جاهلیت”