علامه احمد دانش در“نوادر الوقایع” آنجا که از سفر خود به روسیه به همراه چند نفر و بازدید از سن پترزبورگ و شرکت در بزم و مراسم نزدیکان امپراتور روسیه میگوید و اینکه چگونه چشم او و همراهانش را منظرههای آنجا خیره کرده و هوششان از سر پریده و متحیّر گشتهاند – که این خود داستانی جالب و جداگانه است – در پایان حکایتش، حرف واقعاً جالبی میزند. میگوید:
“از این حکایت و روایت سابق که آنفا مذکور شد از معیشت کفار نصرانی و معاملت آنها در امور معاش بعضی طباع سلیمه را گمان افتد که آنها در دنیا بغایت محظوظ و مسرور باشند و هیچ غم و هم گِرد خاطر آنها نگردد و دائم به رفاه و تنعم و تلذّذ زیست دارند، تا که بعضی آرزو آرند که بعد از آنکه شخص به دوزخ رود، باری در دنیا چنین زندگی مطبوع داشته باشد.»
سپس میگوید: “و اینچنین نیست، بلکه غمی و حزنی که کفار راست، عُشر عشیر آن اهل ایمان را نیست. و راقم حروف (احمد دانش) در سفر اوّل در بادی الرای لغزش یافتم و چون نظر من بیشتر به عبرت باز بود، حزن و یأسی که در اکابر و اصاغر آن دیار ملاحظه نمودم، تعب و مشقّت اسلامیون همه ناچیز مینمو…»
(نوادر الوقایع، ص. 187)
سپس علامه احمد دانش سبب آن حزن و اندوهی را که در وجود اشراف روسیه ملاحظه کرده است، چنین بیان میدارد:
“مثلاً، در مجلس بزم امپراتور در جشنی که تصور گردآوری آن از محالات مینمود و توان گفت که هیچ یک از سلاطین گذشته و آینده را این جنس دستگاه کمتر دست داده باشد و در هیچ جزء و رکن آن مجلس قصوری و فتوری متخیل نمیشد، بهشتی مجسم و مزیّن، مملو به حور و مشحون به قصور به نظر درمی ـمد، من در این مجلس همه را میدیدم که ملول و مأیوس بودند. (و) به واسطه آنکه در شریعت ایشان مردان را جز از یک زن نکاح روا نیست و زنان نتوانند که از مرد افتراق جویند، تا نمیرند آن یکی نکاح نتوانند کرد از غیر اذن شرع، زنان به هر که خواهند، بروند و مردان به هر که خواهند، آیند، چونکه ستر نیست.»
سپس ادامه میدهد:
“و این رفت و آمد به طریق کتمان و خُفیه واقع شود. اما در کوچه و بازار، اگر زنی با مرد بیگانه برود و مکالمه و محاوره کند، عیبی و محذوری ندارد. چون در این محفل اسباب نشاط به کمال بود و زن و مرد مست بودند، هر مردی میخواست که به همه زنان آید و هر زنی واله بود که به هر مردی رود. (و) از این جهت که مجلس سلطان علانیه بود (و) راه کامجویی به هر کس مسدود بود، هر کدام آه سرد میکشیدند. زن زید میدید که زن عمرو به قیمت یک هزار دینار حله و حلل پوشیده و همراه مردی وجیه از اعاظیم دست به کمر و گردن رقص میرود و لباس او (زن زید) دون او (پایینتر از او) و عدیل او زبونتر، (از اینرو) محزون و ملول چرخی میآورد و رقصی به کُره میکرد. و بشیر میدید که زن او که مطرّه بود، با همراهی خالد گردن به گردن رقص میکند و زن خالد بدشکل عدیل او شده، به کُره پایی میکوفت. زنانی که پیرتر بودند، کسی به آنها التفات نمیکرد. و مردانی که کهنتر بودند، زنان ایشان را ردّ میدادند. پیران از جوانان، جوانان از خوبتران، خوبتران از عدم دستگاه قدرت، به حسد همدیگر گرفتار حزن و الم بودند، تا که پادشاه به تفرّس حال آنها را دانسته، التفاتی میکرد و دلداری مینمود. و خود پادشاه نیز به واسطه آنکه از فقرای ولایات خود استمتاع نتواند خواست، مگر به خُفیه، آب هوس هر زمان از دهانش میریخت. و زن پادشاه از جهت کهنسالی و پیری نیز، از طراوت جوانان مجلس بی شعور قدمی در میان مینهاد.»
سپس علامه ادامه میدهد:
“و بالجمله هیچ یکی را ندیدم که غمی دامنگیر دلش نبود و دود آه سیاه از دماغش برناید. و همچنین در رسته و بازار و تماشاخانهها هیچ تنی آسوده و بیغم به نظر درنیامد…»
(نوادر الوقایع، ص. 188-189)
احمد دانش در حکایتی دیگر از سفر خود به روسیه، مطلبی را بازگو میکند که حکایت از غایت ابلهی و احمقی امیران بخارا در تعیین سفیران مینماید. او، پس از آنکه از دیدار خود با نماینده پادشاه روسیه در سن پترزبورگ میگوید و اینکه او از احمد دانش میخواهد شعری در وصف دختران پادشاه روسیه به مناسبت عروسی یکی از آنها بنویسد، تا آبروی سفیران ازبک را – که ظاهراً ابله و کودن بودهاند و با اشعار نامربوط خود آبروی کشور خود را بردهاند – بپوشاند، مینویسد:
“(نماینده پادشاه روسیه) این سخن برای آن میگفت که سلاطین بخارا در باب سُفرا آدمان کم تعامل و بیدانش را اختیار میکنند، به اعتقاد آنکه اسرار دولتی ما فاش نشود و میگویند: “ایلچی باید که اگر سؤالی کنند، قادر به جواب نباشد – اگر تواند جوابی گوید، قادر بر تقریر و تحریر نبود. مباد که بی ظبتی سلطنت ما نزد خصم (دشمن) ظاهر گردد.”
سپس علامه ضمن انتقاد از این شیوه ابلهانه اُمرای بخارا مینویسد: “و حال آنکه اختیار این مسلک، عین بی ظبتی و بینظمی دولت باشد…”
(نوادر الوقایع، ص. 171-172)
احمد دانش در جایی از کتابش، در بیان سبب عقبماندگی کشورهای اسلامی و اینکه چرا زود به مستعمره کشورهای دیگر تبدیل گشتند، مینویسد:
“خلفای اسلام بعد از این قرون، دیدند که دیّاری از کفّار نماند که سری بردارد و دعوای استقلال آرد، به حبّ شهوات مایل گشتند و به عیش و کامرانی اشتغال نمودند. و علما که قوام ملّت به ایشان است هم به حبّ ریاست تابع امر و حکم ظلمه گشتند و از امر معروف و نهی منکر در خدمت سلاطین چشمپوشی نمودند. مخالفان دین این غفلت را از اهل اسلام غنیمت دانسته، شب و روز به تردد گردآوری اسباب و شکافتن بحر و کان و بیرون آوردن زر و جواهر اشتغال نموده، برای انتقامکشی رأیها و مشورتها میفرمودند، تا دریدگی دامن جمعیّت خود را که در اوّل دولت عرب افتاده بود، رفو دهند و اسباب دولت و حفظ آن را مرتّب نموده، آنگاه به بازخواست کینه پوشیده برخاستند، به مکر و فریب و قهر و غلبه در تمامت مأموره دست یافتند و کردند آنچه کردند…”
(نوادر الوقایع، ص. 134)
0 comments on “احمد دانش و روسیه”