سیدیونس استروشنی
در این یادداشت، میخواهم دربارۀ تصمیم اخیر مقامات تاجیک مبنی بر قبول قانونی که بر اساس آن، بانوان سترپوش از ورود به وزارتخانهها، ادارات و کارخانهها منع میشوند، بنویسم. در همین آغاز شایسته است یادآوری نمایم که راقم این سطرها نمیخواهد در اینجا موضوع مورد نظر را از نگاه شرع بررسی کند، بلکه قصدش، بحث دربارۀ انگیزۀ افرادی است که یکچنین قوانینی را قبول و بر جامعه تحمیل میکنند. یعنی، سبب قبول اینگونه قوانین از سوی آنها چیست؟ آیا مثلاً «دلیلی منطقی» در دست دارند که بر اساس آن، خواستهاند این قانون را قبول و بر جامعه تحمیل کنند؟
ما در تاریخ نه چندان دور بعضی از کشورهای اسلامی، حاکمانی داشتیم که اقدامها و تصمیمهای حاکم کنونی تاجیکستان یعنی امامعلی رحمان – به ویژه در زمینۀ مبارزه با مظاهر اسلامی در جامعه و مخصوصاً ستر بانوان – شبیه به تصمیمها و اقدامهای آن حاکمان است؛ حاکمانی مثل مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه و رضاشاه پهلوی در ایران (و تا حدی، امانالله خان، شاه افغانستان).
بررسی تصمیمها و رفتارهای این حاکمان، نشان میدهد آنها تقریباً یکگونه فکر میکردهاند و انگیزههایشان از یکچنین تصمیمها واحد بوده است. در اینجا به دو سبب اصلی این قبیل اقدامات اشاره میشود:
***
1) شاید خندهاتان آید، ولی این یک واقعیت است هرچند تلخ. و آن اینکه: یکی از عمدهترین سببهای اینگونه اقدامها آن است که حاکمان مذکور، به شدت ظاهرپرست بودهاند. یعنی، عقیدهاشان این بوده است که یک بانو، وقتی سترش را از سر بردارد، او در ماهیت تغییر میکند. مثلاً، تا زمانی که ستر بر سر دارد، او یک زن عقب افتاده و عقبمانده از قافلۀ پیشرفت و ترقی است، ولی همینکه سترش را برداشت، او دیگر پیشرفته و مترقی است. و به سخن دیگر، برداشت آنها از پیشرفت و ترقی یک انسان، به ظاهر اوست، کاری به میزان دانش و افکارش ندارند. و باز به بیانی دیگر، معیار ترقی و پیشرفت از نگاه اینها، فقط ظاهر انسان است که چه لباسی مثلاً بر تن کرده؛ آیا ستر و حجاب دارد یا سرش عریان است؟
مصطفی کمال آتاتورک در مورد تغییر پوشش مردم میگوید: «از هر نظر که بنگرید، باید خودمان را با تمدن غرب انطباق دهیم و طرز فکر و زندگی ما باید سراپا رنگ تمدن امروز را به خود بگیرد. ما باید مانند انسانهای قرن بیستم، از کفش، شلوار، پیراهن، کروات و بالاتر از همۀ اینها، از کلاه لبهدار استفاده کنیم. من بدون پرده پوشی میخواهم بگویم که نام این کلاه جدید «شاپو» است…» (آتاتورک، اولوغ ایگدمیر، ص. 160)
در سال 1934، رضاخان، شاه وقت ایران، عازم ترکیه شد و با دیدن تغییراتی که نظام جدید ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک در جهت «مدرنیزه» کردن جامعۀ ترکیه اجرا کرده بود، تحت تأثیر قرار گرفت… مسافرت رضاخان به ترکیه، جدایی از آنکه فصل جدیدی در مناسبات دو کشور گشود، تغییرات عمیقی نیز در روحیات و سیاستهای رضاخان به خصوص دربارۀ زنان و ستر آنان به وجود آورد. سفیر ایران در ترکیه، تأثیرپذیری رضاخان از بیحجابی زنان ترکیه را چنین توضیح داده است: «شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشکوه، وقتی رضاشاه به عمارت حزب خلق که محل اقامت او در آنکارا بود مراجعت کرد، تا پاسی از شب نخوابید… چشمان شاه متوجه من شد که در گوشۀ تالار ایستاده بودم، گفت: صادق! من تصور نمیکردم ترکها تا این اندازه ترقی کرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند. حالا میبینم که ما خیلی عقب هستیم، مخصوصاً در قسمت تربیت دختران و بانوان… فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم مخصوصاً زنان اقدام کنیم…» (تاریخ بیستسالۀ ایران، حسین مکی، ص. 157)
حالا اینجایش عجیب تر است. رضاخان یک سال و اندی پس از سفر خود به ترکیه، (در سال 1935)، به محمود جم، رئیس الوزرا چنین بازگو کرد: «نزدیک دو سال است که این موضوع کشف حجاب سخت فکر مرا به خود مشغول داشته است، خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنها را دیدم که حجاب را دور انداختهاند، دیگر از هرچه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و روسری دشمن ترقی و پیشرفت مردم است.» (مهدي صلاح، كشف حجاب، زمينهها، پيامدها و واكنشها، ص. 118)
این است فکر این شاه دربارۀ علت پیشرفت و ترقی! او نمیگوید که مثلاً باید کاری کنیم تا بانوان تحصیل ببینند و درس بخوانند و به دانشگاهها جذب بشوند، بلکه میگوید، ستر و حجابشان را هرچه زودتر از سر بردارند، تا مترقی شویم!
از نظر آنها، بانوی سترپوش، بیسواد و بی معرفت است، گمراه است. امامعلی رحمان در یکی از سخنرانیهای خود میگوید: «آنهایی که حجاب به سر میکنند، پیش از همه، این بیسوادی و بیمعرفتی است، آنها سوادی کافی ندارند. آنها گمراه گشته هایند، حتی زندگی خودشان را نمیدانند…»
در حالی که واقعیت این است که بیسواد و بیمعرفت بودن یک انسان و یا پیشرفته و مترقی بودن او، ربطی به ظاهر وی ندارد. فکر میکنم، این مسئله برای هر انسان عاقل و خردمندی واضح و بلکه از بدیهیات است. چه بسا یک بانوی سترپوش که باسواد و بامعرفت و مترقی و پیشرفته است مثل رئیس جمهور کنونی سینگاپور، و برعکس، چه بسا یک بانوی بیستر که نه از معرفت برخوردار است و نه سواد کافی دارد.
البته، عکس این قضیه هم صادق است. یعنی، چه بسا یک بانوی سترپوش که عقبمانده و بیمعرفت است، و چه بسا یک زن بیستر که بامعرفت و باسواد است. زیرا، سواد و معرفت و پیشرفت و ترقی، کوچکترین ارتباطی با ظاهر انسان ندارد، و به قول اقبال:
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز می باید نه ملبوس فرنگ
اقبال در این شعر، دقیقاً از ظاهرپرستان انتقاد میکند. ظاهرپرستی در همۀ ادیان و فرهنگها نکوهش شده است، و همچنین تنها مربوط به مسئلۀ مورد نظر ما هم نیست. مثلاً، در اسلام، به شدت از ظاهرپرستی و ظاهرنگری انتقاد شده است، البته در همۀ فرهنگها نیز چنین است، مختص اسلام هم نیست. مولانا میگوید:
گفت پیغامبر کای ظاهرنگر
تو مبین او را جوان و بیهنر
ای بسا ریش سیاه و مردت پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
عقل او را آزمودم بارها
کرد پیری آن جوان در کارها
پیر پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
***
2) سبب دیگر اینگونه اقدامهای حاکمان مذکور به نظر من، اسلام ستیزی و اسلام بدبینی آنهاست. همانطور که در بالا از رضاشاه آوردم، میگوید: «دیگر از هرچه زن چادری است بدم آمده است.»
دربارۀ اسلام بدبینی کمال آتاتورک نیز گزارشهایی نقل شده که حالا مجال ذکر تک تک آنها نیست، تنها به ذکر پارهای از آنها اکتفا میکنم. در اول مارت 1924، آتاتورک مجموعۀ قوانینی را برای دگرگونسازی ساختار دینی کشور پیشنهاد کرد که در 3 مارت 1924 به تصویب مجلس بزرگ ملی رسید. نمادین ترین تصمیم مجلس در این روز، برانداختن نهاد خلافت بود. یک ماه بعد در 8 آوریل 1924 دستگاه شیخالاسلامی تعطیل، محاکم شرعی منحل و علما همگی بازنشسته شدند و فعالیت کلیۀ مدارس دینی ممنوع گشت. وزارت امور دینی و اوقاف منحل و اختیارات آن به ادارۀ وابسته به دفتر نخستوزیر واگذار شد.
اگرچه در نخستین قانون اساسی جمهوریت در سال 1924 دین رسمی کشور به عنوان دین اسلام معرفی شده بود، اما در بازنگری سال 1928 جملۀ «اسلام، دین دولت ترکیه است» از آن حذف شد و قرار شد که نمایندگان نه به نام دین، بلکه به نام ملت و جمهوری سوگند یاد کنند.
سیاستهای ضداسلامی آتاتورک فقط به معنای تغییر ساختار دولت نبود، بلکه دگرگونی زندگی روزمره، شیوههای خورد و خوراک و پوشاک و آداب و رسوم ملت ترکیه را نیز دربر میگرفت، و به تعبیر خود آتاتورک: «مردم ترکیه که میخواهند متمدن باشند، باید نشان دهند که در زندگی خانوادگی، در راه و رسم زندگی، در ظاهر خود و در یک کلام، از سر تا پا، متمدنند.»
در 2 سپتامبر 1925، بر اساس فرمان دولت، پوشیدن قبا، عبا و نشانههای دینی برای اشخاصی که مقام رسمی دارند ممنوع شد و به کارمندان دولت دستور دادند، «لباس رایج ملتهای متمدن دنیا» یعنی کوت و شلوار بپوشند و کلاه بر سر بگذارند.
در سال 1926 مجلس ترکیه تقویم اروپایی را جایگزین تقویم هجری کرد و چندی بعد، یکشنبه روز تعطیل رسمی اعلام شد. در سال 1928 جمهوری ترکیه برای گسست کامل از گذشتۀ عثمانی و میراث اسلامی آن، الفبای لاتین را به جای الفبای عربی برگزید. عبارات عربی و دینی از نمای بیرونی ساختمانهای عمومی پاک و کاربرد آنها در بناهای خصوصی نیز ممنوع شد. اسلام بدبینی کمال آتاتورک تا به جایی کشیده شد که او رسماً فرمان داد، اذان در مساجد ترکیه به زبان ترکی خوانده شود.
سیاستهای پیشگرفتۀ امامعلی رحمان در برابر اسلام و مظاهر اسلامی در جامعۀ تاجیکستان در دو دهۀ اخیر را عزیزان اگر پیگیری کنند، میبینند تقریباً چیزی است شبیه سیاستهای آتاتورک و رضاخان پهلوی.
***
بحث را بیش از این دیگر به درازا نمیکشم و در پایان فقط همین را یادآوری میکنم که آیا این سیاستهای اسلام ستیزانه که آتاتورک و یا رضاخان در جوامع خود – که اسلام با پوست و خون مردمانش عجین گشته است – پیاده کردند، به جایی رسید؟! آیا ترکیه پس از حدود 70 سال از آغاز این سیاستها، در این جهت تغییر کرد؟ میبینیم، چنین نیست. برعکس، بعد 70 سال، مردم این کشور به حزبی رأی میدهند که حزبی اسلامگراست. و یا در ایران، پس از آن همه تلاشهای رضاخان و پسرش، وضع به کدام سو تغییر یافت؟ آیا جامعۀ ایران جامعه ای ضددینی شد؟ برعکس، مردمش انقلابی میکنند و یک نظام اسلامی را روی کار میآورند.
من نمیفهمم، آیا رحمان از این صفحات تاریخ درس نمیاموزد؟!
این را هم عرض کنم و بحثم را به پایان برسانم: همانطور که تحمیل فرهنگ بیحجابی بر جامعه نتیجۀ عکس میدهد، تحمیل ستر و حجاب نیز نتیجۀ عکس خواهد داد. از اینرو، بهترین شیوه و روش در این راستا، آزاد گذاشتن مردم است، یعنی هرکه هرچه خواست، همان را اختیار نماید. تحمیل، کار آدم عاقل نیست.