سیدیونس استروشنی
یکی از فرقهای اساسی قرن 21 با قرنهای پیشین و حتی با قرن 20، در این است که امروز، میان کشورها و میان آدمان موجود در کرۀ زمین، دیگر هیچ دیواری وجود ندارد و آدمها با هم خیلی نزدیک شدهاند و از اوضاع و احوال همدیگر آشنا هستند. درست گفته است آن کسی که گفته، دنیا امروز تبدیل به یک «دهکدۀ کوچک» گردیده.
پُرواضح است که در یکچنین شرایطی، برای یک ملت، پیدا کردن «جایگاه و موقع» در جهان، بسیار سخت و دشوار است. در قرنهای گذشته (تا قرن 19)، شرایط چنین نبود. انسانهای آن قرنها، جهانشان فقط شهر و روستایی بود که در آن زندگی میکردند و حداکثر، کشوری که در آن زندگی میکردند. از این نظر، هر ملت و قومی، برای خود «جایگاه» قائل بود و حتی فکر میکرد، جایگاه و موقع او در دنیا، بالاترین جایگاههاست. یعنی، این حس (هرچند کاذب است) راحت برایش دست میداد. پادشاهان کشورها در آن دوران (تقریباً حاکمان تمامی کشورها بدون استثنا) عنوان «شاه جهان» و نظیر آن را برای خود مینهادند، و مردمانشان هم، واقعاً باورشان میشد که حاکم آنان فرمانروای کل جهان است. و تنها زمانی از این پندار و این حس کاذب دست میشستند که مثلاً سرزمینشان از سوی یک دولت بیگانه اشغال شود و با چشمان خود ببینند که حاکمشان در برابر حاکم پیروز کرنش میکند، فقط در این مواقع بود که درک میکردند، جهان بسا فراختر از آن بوده است که میپنداشتهاند.
بلی، این حس و این پندار – که من دارای «جایگاهی» در جهان هستم – با اینکه حسی کاذب بود، ولی نقشی اساسی در حفظ و بقای هر ملت داشت؛ زیرا، وقتی ملتی برای خود جایگاه قائل است (هرچند دروغین)، او برای سرزمینش ارزش قائل است، برای ملتش ارزش قائل است، برای فرهنگ و تاریخ و سنت هایش ارزش قائل است، هرگز حس سرافکندگی و سربزیری برای او دست نمیدهد، زیرا خودش را «کسی» میداند. از همین روست که شما میبینید، در قرنهای گذشته اگر نظام طبقاتی میان انسانها برقرار بوده است، در درون هر قومی برقرار بوده، نه نسبت به یکدیگر. یعنی، نه میان مثلاً یک فرانسوی و یک ژاپنی. نظام طبقاتی و اینکه یکی از دیگری برتر است، در بین خود فرانسوی ها مثلاً بوده چنانکه میان خود ژاپنی ها و یا سایر ملیتها بوده. اما اینکه یک فرانسوی احساس کند که یک انگلیسی و یا ژاپنی از او برتر است، اینچنین چیزی نبوده، لااقل غالباً چنین نبوده است.
اما امروز چنین نیست، وضع کاملاً تغییر کرده. برای انسان این قرن، دست دادن یکچنین حس که ملتش را دارای «جایگاه» در جهان بداند، به همین راحتی ها میسر نیست. زیرا او، برای اینکه بخواهد احساس کند که «جایگاهی» در جهان دارد و برای خودش «کسی» هست، جهان را فقط شهر و روستا و یا کشوری که در آن زندگی میکند، نمیداند، بلکه جهان پیش وی یعنی از قارۀ آمریکا و اروپا و آفریقا بگیر تا شرق آسیا. در گذشته، یک انسان تاجیک (تا چه رسد به ملت تاجیک) برای دانستن اینکه در گیتی چه «جایگاهی» دارد، اگر نگاهش به همسایه و یا همروستایی و همشهریاش بود، اما امروزه معیارش مثلاً یک آمریکایی است و یا یک اروپایی و یا یک کره ای یا یک ژاپنی است که آنها چه جایگاهی دارند، تا من خودم را با آنها مقایسه کنم و جایگاهم را در جهان بشناسم.
به همین خاطر است که در قرن حاضر، یعنی قرن 21 (و تا حدودی 20)، متأسفانه حس سرافکندگی و سربزیری و اینکه من «کسی» نبودهام، برای یک ملت زود دست میدهد وقتی خودش را در میان سایر آدمهای روی زمین دارای هیچ «جایگاهی» نیابد. و این، با کمال تأسف، پدیدۀ بسیار ناخوشایند است.
این حس قاتل و کُشنده، امروز به دلایلی (که خواهم گفت)، بیش از هر قوم و ملتی دیگر، گریبانگیر ما، تاجیکها شده است. وقتی بیشتر فرزندان این ملت و به خصوص جوانانش، برای یافتن قوتی لایموت، در کشورهای بیگانه (به خصوص روسیه) در سختترین شرایط مشغول کارند، آن هم کارهای بسیار پست، این جوان به نظرتان، چه «جایگاه و موقعی» در جهان برای خودش و ملتش قائل خواهد بود؟ شاید چند صباحی خودش را به تاریخ کهنش گول بزند، ولی با واقعیت ها که همهروزه رو به رو میشود، بالاخره خواهد گفت، من «کسی» نبودهام! و به تدریج این تصور بر وی چیره خواهد گردید که من و ملتم، از سایر ملت ها (مثلاً، از یک آمریکایی یا یک ژاپنی یا یک فرانسوی و حتی از یک روس)، یک سر و گردن (اگر نگوییم، چند سر و گردن) پایینتر بودهایم و بی خود و بی جهت به تاریخ و گذشتهامان میبالیدهایم. و بعید هم نیست این پندار به تدریج بر وی چیره شود که تاریخمان دروغین بوده است!
***
حال، با وجود اینکه یافتن «جایگاه» در جهان در این قرن، برای یک ملت بسیار دشوار است، ولی محال هم نیست، امکانپذیر است. در این نوشتار، به بیان دو عاملی مهم آن میپردازم، با اینکه معتقدم، عاملهای دیگری هم هستند، ولی مهمترین آنها این دو عامل است: یکی اینکه: انسان در کشور خودش محترم باشد، و عامل دیگر آنکه: او حرفی برای گفتن برای جهانیان داشته باشد.
اینَک، این دو عامل را یک کمی بیشتر توضیح میدهم:
1) اینکه انسان در کشور خودش محترم باشد، بدین معناست که حقوقش کاملاً از سوی حکومت رعایت شود. و به سخن دیگر، نظام سیاسی حاکم در کشورش، نظامی واقعاً دموکراتیک و مردمسالار باشد، شهروند از حق رأی دادن و رأی گرفتن برخوردار باشد، حق انتقاد حکومت و اعتراض به سیاست های آن را (اگر خطایی در آن ببیند) کاملاً دارا باشد و کسی مانعش نشود، شهروندان از حق تأسیس احزاب و گروه های سیاسی و اجتماعی برخوردار باشند و قانون در کشورشان، حرف اول و آخر را بزند، نه خواستههای حاکم و دستگاه حاکمه.
اینکه امروز یک اروپایی (فرانسوی یا انگلیسی یا ایتالیایی و یا لهستانی و غیره …) در دنیا جایگاه ویژهای دارد، علتش آن است که او در داخل کشور خود، دارای احترام است، حکومتش واقعاً دموکراتیک است، حقوقش کاملاً رعایت میشود، او هرگز در خدمت حکومتش نیست، بلکه این حکومتش است که در خدمت وی است. و نه تنها یک اروپایی، بلکه شهروند هر کشوری که نظام سیاسی حاکم در آن مردمسالار است، یکچنین وضعی دارد.
خوب، این مطلب چندان نیاز به اثبات هم ندارد و بسیار روشن است که اگر امروز ژاپن و ژاپنی (بر فرض مثال) در دنیا دارای جایگاه خاصی است و پیش سایر ملل قابل احترام، بدین جهت است که چون نظام سیاسی این کشور دموکراتیک و مردمسالار است، شهروندان این کشور پیش از همه نزد حکومت خودشان دارای احترام و کرامت هستند. مثلاً، چنین نیست که نصفی از ژاپنی ها به کشورهای دیگر پناهنده شده و برای احقاق حقوق خود مبارزه کنند، چنانکه ما، تاجیکها یکچنین وضع اسفباری دامنگیرمان شده است. اگر احزاب سیاسی اپوزیسیون در داخل کشورمان دارای احترام میبودند و آزادانه فعالیت میکردند، هرگز پناه به اروپا و سایر کشورها نمیآوردند و در نتیجه، حکومت تاجیکستان هم تمام سعی و تلاشش این نمیشد که با آنها «بجنگد».
بنابر این، یک فرد تاجیک، تا زمانی که حقوقش از سوی حکومت تاجیکستان رعایت نشود و در رقم زدن سرنوشت کشورش خود را سهیم نداند، رئیس جمهور و اعضای پارلمان کشورش را خودش انتخاب نکند و قانون در کشورش حاکم نباشد، او هرگز برای خود «جایگاهی» در جهان نخواهد یافت؛ زیرا به عیان میبیند که ملتهای دیگر از حق انتخاب رئیس جمهور خود و نظام حاکم برخوردارند، ولی او از این حق محروم است، با این حساب، آیا او برای خود در جهان «جایگاهی» قائل خواهد بود؟!
پس، تا مادامی که وضع سیاسی موجود در تاجیکستان اصلاح نشود و تغییر نکند و دموکراسی و مردمسالاری واقعی در تاجیکستان حاکم نگردد، تاجیک همچنان خود را در جهان سرافکنده و سربزیر خواهد دید.
***
2) گفتیم که عامل مهم دیگر در این که یک ملت برای خود امروز «جایگاهی» در جهان پیدا بکند این است که حرفی برای گفتن برای جهانیان داشته باشد؛ بدین معنا که مثلاً یک تاجیک، اختراعی در سطح جهانی به ارمغان بیاورد، و یا یک دانشمند تاجیک یک جایزۀ بینالمللی مثل جایزۀ نوبل دریافت نماید، یا اثر یک نویسندۀ تاجیک، شهرت جهانی پیدا بکند و از این قبیل امور…
هنر در این زمینه، نقشی اساسی دارد، به خصوص هنر سینما. این مطلب را سه چهار سال پیش در یک مقاله نوشته بودم و حالا تکرار میکنم که زمانی که در ایران بودم، یک فیلم کره ای (کره جنوبی البته) از طریق سیمای ایران پخش میشد به نام «افسانۀ جومونگ». این فیلم، چنانکه از عنوانش پیداست، یک افسانه است، اما کره ای ها این فیلم را چنان هنرمندانه و جذاب ساخته بودند که به یکی از پربیننده ترین فیلمها برای مخاطب ایرانی تبدیل گردیده بود، و پیر و جوان این فیلم را تماشا میکردند. و حتی یادم هست، بازیگران این فیلم را به ایران دعوت هم کرده بودند، از بس که محبوبیت کمنظیری پیدا کرده بود.
این فیلم، یک فیلم تاریخی بود دربارۀ یک فرمانده کره ای. سازندۀ این سریال که خودم پیگیرش بودم، از طریق این «افسانه» توانسته کره و فرهنگ و تاریخ این کشور را چنان هنرمندانه به تصویر بکشد که هر بینندهای ناخودآگاه برای آنها احترام قائل شده و برایشان «جایگاه» قائل گردد.
پس، هنر، این قدرت را دارا بوده است که با یک «افسانه» میتواند ذهنیت نسبت به یک ملت درست کند.
ما، تاجیکها برای معرفی فرهنگ و تاریخِ واقعاً درخشانمان که نیاز به بافتن «افسانه» نداریم، شاید کره ای ها داشته باشند، اما ما قطعاً نداریم، تاریخمان واقعی است و بزرگانمان واقعی هستند، فقط باید هنرمندانه و طبق معیارهای امروزه برای ساختن فیلم و سریالها، دست به کار شویم. حکومت باید هنرمندان را در این زمینه حمایت کند و به جای ساختن فیلم های بیمعنی (که یکی دوتایش را این آخرها دیدم)، باید فیلمها و سریالهای تاریخی بسازیم (چیزی شبیه «رستم و سهراب» باریس کیمیاگراف مثلاً) و خودمان را برای جهانیان از این طریق معرفی کنیم. هنر فقط رقص و سرود نیست که امروزها به صورت گسترده در کشورمان شیوع پیدا کرده است، باید فیلم ساخت، باید سریال ساخت. ترکها نیز در چند سال اخیر در این زمینه مثل کره ای ها خوب کار کردند.
به هر صورت، دیگر سخن به درازا نمیکشم، همین جا بحثم را پایان میبخشم. یک بحث دیگر هست دربارۀ «راه ساختن تاجیک»، یا درست ترش، «راه بازیافت تاجیک» که در یک فرصت دیگر راجع به آن بحث خواهم آراست، انشاءالله!